سفر به شمال
سلام عمر مامان 5 شنبه 6 فروردین درحال جمع کردن ساک بودم تا جمعه بریم شمال برای عروسی پسر پسر عمه بابا، عصر هم رفتیم خونه مامانی مریمشون بعد شام برگشتیم،جمعه هم صبح ساعت8 بیدار شدم توهم بیدار شدی بهت حریره بادام دادم خوردی، یک ساعت بعد هم سوپ بهت دادم ساعت 10 آماده برای رفتن بودیم که روی بابا بالا آوردی خلاصه تمام لباس خودتو بابا رو کثیف کردی بابا لباسشو عوض کرد بعد رفت تا بابایی شونو بیاره منم لباستو عوض کردم بعد شستم تا بابا بیاد، ساعت 11 حرکت کردیم میدان امام حسین با عمه طاهره شون قرار داشتیم عمه تورو بغل کرد رفتیم داخل ماشین اونا تا شمال، بابا هم با مامان و باباش اومدن، نزدیکای خونه عمه بابا یه جای سرسبز نشستیم نهار خوردیم تو هم...